روزهای بارونی و تاریک که از دبیرستان یا دانشگاه برمیگشتم رو بیشتر دوست داشتم. حتی از خیس شدن و یخ کردن تو بارون زمستون خوشم میومد. امروز خیلی تاریک بود. تا ساعت یک و ربع خوابیدم. بعدش بیدار شدم و ناهار خوردم. سه و نیم به قصد تنهایی قدم زدن تو بارون اومدم بیرون. خیلی لذت میبردم از این هوا. از لباسهای گرم و آدمهایی که زیر پالتو و کلاه و اشارپ و کاپشنهای گرم خودشونو پنهان کردن. بعد نشستم به تماشای مغازهها و روزنامهفروشیها. سعی کردم لذت ببرم. شاید امروز دیگه تکرار نشه. تا سرمای سال بعد. شاید سال بعد یه غم بزرگتر باشه که نتونم از همینم لذت ببرم.
برچسب : نویسنده : alquimistas بازدید : 25