پیج یه نفر رو دنبال میکنم که یه مشکل روانی داره. گاهی با خودم میگم چقدر قدرت میخواد که آدم همیشه در جنگ باشه برای شاد و خوشحال بودن و کم نیاوردن. یه نگاه هم به خودم میکنم. منم افسردگی دارم. از نوشتههای وبلاگ هم مشخصه. ولی منم دارم میجنگم. همین امروز صبح حدود یه ساعت تو رختخواب غلطیدم و وقتی بیدار شدم دیدم با احساس بدبختی بیدار شدم. یعنی نه اینکه اول بیدار شم و بعد به بدبختی خودم فکر کنم، بلکه انگار وسط اون فکر بودم که بیدار شدم. این حس هر چند روز یه بار میاد سراغم و از چندساعت تا چند روز مثل بختک میفته روم. ساعتهای طولانی خواب، انرژی نداشتن و... . ولی باز بقول آنا گاوالدا پامو تکون میدم و همه چیو از نو شروع میکنم. میخندم و سعی میکنم خودمو از این سیاهچال یه جوری بالا بکشم تا نور رو از دور ببینم و با این دیدن نور امیدوارم که موندن توی سیاهچال همیشگی نیست.
برچسب : نویسنده : alquimistas بازدید : 55